موضوعات ‌مرتبط: سیاسی بین الملل

a/174915 :کد

رسانه‌های صهیونیست‌ به سید حسن نصرالله می‌گفت

رسانه‌های صهیونیست‌ به سید حسن نصرالله می‌گفتند دشمن راستگو

  یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴ — ۲۲:۰۲
تعداد بازدید : ۲۴   
 تحلیل ایران -رسانه‌های صهیونیست‌ به سید حسن نصرالله می‌گفتند دشمن راستگو

جاذبه سیدحسن نصرالله انصافاً خیلی قوی بود. لطافت روحی آقای سید حسن و صداقت و پاکی‌ای که در وجود ایشان بود، موجب شده بود تا این جاذبه را داشته باشند.

به گزارش تحلیل ایران ،سید حسن نصرالله در زمره شخصیت‌های بی‌بدیل تاریخ تشیـّع و اسلام است که توصیفش از هر زبانی شنیدنی است. شخصیتی که حتی دشمنانش به عظمت او اذعان دارند و در یکی از دشوارترین و خطیرترین مقاطع تاریخ تشیـع و در تقابل با مجهزترین و وحشی‌ترین دشمن اسلام و بلکه بشریت، تحت دقیق‌ترین تدابیر امنیتی برای مدتی طولانی به تربیت نسلی پرداخت که پیروزی‌های آینده را تضمین کرده‌اند.در پرتو حکمت، تیزهوشی، اخلاص و ایمان سید حسن نصرالله، اینک حزب‌الله و مقاومت به یک جریان مستمر و غیرقابل شکست تبدیل شده است که بی‌تردید از فراز و فرودهای دشوار عبور خواهد کرد و پرچم اسلام را به دست صاحب اصلی آن خواهد رساند، ان‌شاءالله. مجله پاسدار اسلام در مورد ابعاد شخصیتی شهید سیدحسن نصرالله با سردار محمدجعفر اسدی از فرماندهان و رزمندگان پیشگام چهل‌سالۀ جبهۀ مقاومت که فرماندهی نیروهای مستشاری ایران در سوریه را نیز در کارنامه پربار خود دارد و از دوستان و همرزمان سید مقاومت محسوب می‌شود، گفت‌وگویی انجام داده است که مشروح آن‌را خواهید خواند.

 

با تشکر و سپاس فراوان از فرصتی که در اختیار مجلۀ «پاسداراسلام» قرار دادید، برای شروع گفتگو در مورد آشنایی خود با شهید سیدحسن نصرالله بفرمایید با توجه به اینکه حوالی سال 65 زمانی که حزب‌الله تأسیس شد شما در کوران جنگ تحمیلی بودید. از همان زمان ایشان را شناختید یا از وقتی که دبیرکل حزب‌الله شدند؟ایشان از طلبه‌هائی بودند که ابتدا در نجف و بعد در قم در محضر علما تلمذ کردند و بعد از شهادت سید عباس موسوی«رحمه‌الله‌علیه» این مسئولیت را به عهده گرفتند. در سال 2000 که اسرائیلی‌ها از لبنان عقب‌نشینی کردند، ما هم با خانواده به زیارت حضرت زینب(س) رفته بودیم. اخوی ما در اطلاعات سپاه لبنان مشغول بود و به منزل ایشان هم سری زدیم. در آن مقطع،‌ خدا رحمت کند آقای زاهدی فرمانده لبنان بود. ایشان هماهنگ کردند و با خانواده در قالب یک دیدار دوستانه به دیدار سید حسن رفتیم. این گذشت تا سال 2003شما با سید حسن نصرالله دیدار داشتید و احیاناً درباره ایشان چیزهای مختلفی را هم شنیده بودید. وقتی برای اولین ‌بار با چنین شخصیتی دیدار کردید، چه تصویری به ذهن شما آمد؟ برداشت اولیه‌تان از سید چه بود؟حتماً برای شما هم پیش آمده. آدم بعضی‌ها را همان‌بار اول که می‌بیند سیمش به آنها وصل می‌شود. ما در همان اولین دیدار مجذوب ایشان شدیم، منتها نه مسئولیتی در آنجا داشتیم، نه موضوعیتی داشت که بحثی صورت بگیرد.

 

**دشمنان سیدحسن نصرالله را به عنوان «عدوّ صادق» می‌شناختند! با اینکه سن ایشان از شما کمتر بود، ولی حس کردید که جاذبه دارد؟جاذبه ایشان انصافاً خیلی قوی بود. لطافت روحی آقای سید حسن و صداقت و پاکی‌ای که در وجود ایشان بود، موجب شده بود تا این جاذبه را داشته باشند. این خاطره را خود سید حسن برای ما گفتند: «بعد از ترور رفیق حریری _ نخست‌وزیر لبنان در سال‌های 1990 میلادی به بعد _ اغلب مسئولین احزاب و چهره‌های سیاسی این کشور برای تسلیت به ملاقات خانواده او رفتند، اما من چندین روز بعد از ترور رفتم. همسر ایشان گله کرد که آقای سید حسن! همه آمدند. ما زودتر از اینها منتظر شما بودیم. شما آخرین نفری هستید که آمدید. من به ایشان گفتم: من نمی‌دانم دیگران برای چه آمده‌اند، ولی من واقعاً برای تسلیت گفتن آمده‌ام. هر کسی هر قصدی داشته نمی‌دانم، ولی من عجله نداشتم که بخواهم از دیگران سبقت بگیرم. بر اساس معمول آمدم. وقتی که این را گفتم، دختر آقای حریری رو کرد به مادرش و گفت: پدر شب‌ها که به منزل می‌آمد عموماً خسته و گرفته بود. به ندرت و بعضی از شب‌ها شاداب بود. یک شب که شاداب بود به او گفتم: امشب خیلی شاداب هستید. گفت:‌ بله با آقای سید حسن نصرالله جلسه داشتم. ما با سید هم‌خط نیستیم. من در اکثر جلساتی که با افرادی که با من هم‌خط هستند هم شرکت می‌کنم در آنها صداقت نمی‌بینم، ولی جلسه با سید به‌قدری صادقانه است که حتی علیه من هم که حرف می‌زند می‌فهمم که دارد راست می‌گوید و مثل دیگران منافقانه برخورد نمی‌کند.»

 

این را خود سید گفتند؟بله و در ادامه اضافه کردند: «کسانی که برای عرض تسلیت می‌رفتند شخصیت‌های مهمی بودند و خانواده آقای حریری به احترام آنها تا در اتاق بدرقه‌شان می‌کردند. سید می‌گفت آن جلسه به‌قدری برای همه جذاب شد که برای بدرقه‌ام تا درب حیاط و حتی تا کوچه آمدند. کسی که آنجا بود گفته بود اولین‌بار است که خانواده حریری تا بیرون منزل برای بدرقه شخصیتی آمده‌اند.»می‌خواستم این ‌را بگویم که حتی کسانی که هم مسیر و همفکر سید هم نبودند، این شخصیت را این‌گونه می‌شناختند و در رسانه‌های دشمن خبیثی مثل صهیونیست‌ها راجع به سید می‌نوشتند: «عدوّ صادق» یعنی دشمن راستگو. طبیعی است که انسان در همان اولین دیدار جذب چنین شخصیتی می‌شود. اینکه سئوال کردید خواستم بگویم این یک امر طبیعی بود که ما هم جذب ایشان شدیم، نه فقط برای سیادتش بلکه به خاطر شخصیتش. خدمت ایشان که می‌رسیدیم، با اینکه ایشان اجازه نمی‌داد، اما ما اصرار می‌کردیم و دستشان را می‌بوسیدیم. من از سال 2003 که فرمانده سپاه لبنان و فلسطین و سوریه شدم، توفیق زیارت ایشان را پیدا کردم و چون عضو شورای مرکزی حزب‌الله بودم، و من شرکت می‌کردم.سفیر وقت ما در سوریه، مرحوم آقای شیخ‌الاسلام بود. خدا رحمت‌شان کند. واقعاً با همه گرفتاری‌هائی که داشت مقید بود که حتماً در این جلسات شرکت کند. خود آقا سید و چند نفر دیگر از اعضای شورا بودند. بعضاً از اعضای حزب‌الله هم شرکت می‌کردند و تعداد اعضا بعضاً به 10، 15 نفر هم می‌رسید. از واحد عملیات و اطلاعات هم می‌آمدند و مطالبشان را می‌گفتند یا بعضی از فقها را دعوت می‌کردند و راجع به مسائل فقهی هم بحث و صحبت می‌شد.

 

**پیش‌بینی رهبر معظم انقلاب برای پس از حافظ اسد*شما خدمت ایشان می‌رفتید یا جلسات در مکان دیگری بود؟مکانی بود که سید هم می‌آمد آنجا. عموماً در جلسات شام هم می‌دادند. خدا ام‌مصطفی _ همسر شهید عماد مغنیه_ را عمر بدهد. ایشان خودش می‌رفت و مواد غذائی را از بازار تهیه می‌کرد. برای اینکه رعایت اصول امنیتی و حفاظتی بشود هیچ چیزی را از هیچ کسی قبول نمی‌کرد. خودش می‌خرید و می‌پخت و در اتاق مجاور سفره را پهن می‌کرد. خودش غذا را می‌کشید و بچه‌ها کمکش می‌کردند و سفره را می‌چید و از کنار در اشاره می‌کرد که غذا آماده است. به هر حال بعضاً هم جلسات عمومی داشتیم. و هم گعده‌های دونفره پیش می‌آمد که خیلی دلی بود. در مورد رهبر معظم انقلاب و مسائل داخلی و... ایشان یکبار در خاطره‌ای فرمودند: در اواخر عمر حافظ اسد، 41 نفر از مسئولین حزب‌الله برای ملاقات با حضرت‌آقا آمدیم به ایران. درخواست ملاقات ‌دادیم و فردای آن روز به ما وقت دادند. رفتیم محضر حضرت آقا. موضوع در مورد آقای حافظ اسد بود که بشدت بیمار بود و اطباء گفته بودند نهایتاً یک هفته دیگر از دنیا می‌رود. ما آمده بودیم که تکلیفمان را روشن کنیم. سید می‌گفت ما شرایط را کامل برای آقا توضیح دادیم و اینکه ما در چه جایگاهی هستیم، آسمان ما در سیطره اسرائیل است. در یک‌ طرف دریاست که آن هم در سیطره اسرائیل است. یک طرف هم فلسطین است که در سیطره اسرائیل است و...، ما آمده‌ایم محضر شما که ببینیم تکلیف ما چیست؟. سید می‌گفت بعد از اینکه ما شرایط را توضیح دادیم و آقا هم گوش ‌دادند. حالا ما در ذهنمان این‌ بود که بعد از توضیحات ما، آقا می‌فرمایند که مدتی اینجا بمانید تا تکلیف روشن شود و ببینیم چه اتفاقی می‌افتد.

 

آقا خوب که گوش دادند، فرمودند: «آقای سید حسن نصرالله! از کجا می‌دانید که خدا کسی بهتر از حافظ اسد را به شما نخواهد داد؟» همه به همدیگر نگاه کردیم و پرسیدیم: آن شخص چه کسی می‌تواند باشد؟ آقای رفعت اسد برادر آقای حافظ اسد، که صددرصد آمریکائی است. ما همه شخصیت‌های سوری را می‌شناختیم. هرچه مرور کردیم، دیدیم اصلاً کسی که بتواند با ما کار کند در بین آنها نیست. آقا چگونه می‌فرمایند «خدا می‌خواهد بهتر از حافظ اسد به شما بدهد؟!» بعد فرمودند که همین امروز برگردید لبنان. از بیت بیرون آمدیم وفردا برگشتیم، ولی این جواب آقا همچنان برایمان گنگ بود.به لبنان برگشتیم و آقای حافظ اسد سه روز بعد از دنیا رفت. خود او از قبل پسرش آقای باسل اسد را به‌عنوان جانشین خود انتخاب کرده بود که با تصادف (یاترور) از دنیا رفته بود. تنها کسی که اصلاً به ذهن ما خطور نمی‌کرد جایگزین حافظ اسد شود آقای بشار اسد بود. در انگلستان درس می‌خواند و برای ریاست بشار موانعی وجود داشت جوان بود و طبق قانون آن زمان سوریه، رئیس‌جمهور باید رئیس حزب بعث هم می‌بود و در قانون حزب بعث، افراد زیر 40 سال نمی‌توانستند رئیس حزب شوند، ولی همه موانع رفع شدند و بشار اسد رئیس‌جمهور شد. سید حسن نصرالله می‌گفت از خودمان می‌پرسیدیم آیا ایشان درک دقیقی از وضعیت ما و منطقه دارد؟ با این شک برای تبریک نزد او رفتیم؛ اما در همان اولین جلسه بشار به من گفت: آقای سید حسن! اولویت 1 و 2 و 3 من شما هستید. هر چیزی می‌خواهید از ارتش سوریه بگیرید. برایمان خیلی عجیب بود. سید می‌گفت در زمان حافظ اسد ارتش سوریه یک فشنگ به ما نمی‌داد. ولی همین‌که راه می‌داد کمک برای ما بیاید از او ممنون بودیم.

 

بعد از مدتی پیغام داد که سرهنگ محمد _از افسران سوری_ نماینده ما برای ارتباط با حزب‌الله است و همان‌گونه که رهبر معظم انقلاب فرموده بودند در زمان بشار روابط ما با سوریه بسیار بهتر شد.نمونه‌ای از این روابط بهتر را در ذهن دارید؟بله. روزی سید حسن به من گفتند شما با آقای رضوان(عماد) بروید و به سرهنگ محمد سری بزنید. چند روز بعد حاج رضوان زنگ زد و گفت: امشب برویم سراغ سرهنگ. زمانی راه افتادیم که تا از بیروت به سوریه برسیم نیمه شب شد. خانه سرهنگ در یکی از مناطق اطراف دمشق بود. ساعت از 12 شب گذشته بود که رسیدیم و مستقیم به خانه ایشان رفتیم. حاج رضوان خانه‌اش را بلد بود. زنگ زدیم. محافظ آمد و عماد گفت: بگوئید از حزب‌الله آمده‌اند و با شما کار دارند. محافظ رفت و پس از چند دقیقه سرهنگ با لباس منزل آمد دم در. ما را خیلی تحویل گرفت و به داخل خانه برد. بعد هم سریع دستور داد با قهوه و چای از ما پذیرائی کردند. حاج رضوان گفت: سید حسن ما را خدمت شما فرستاده که ببینیم چه کمکی می‌توانید به ما بکنید. ایشان هم گفت: رئیس جمهور _بشار اسد_ به ما دستور داده در مورد هرآنچه می‌خواهید در خدمت شما باشیم.

 

یادم می‌آید که حاج رضوان برای آزمایش به سرهنگ گفت: ما دوست داریم یک بازدیدی از پادگان‌های ارتش داشته باشیم. سرهنگ پرسید: کِی؟ حاج‌رضوان گفت: همین الان! پرسید کدام پادگان؟ حاج رضوان گفت برویم پادگان حماه را ببینیم. ساعت دو بعد از نصف شب بود. بنده خدا رفت لباس پوشید و آمد. موقعی که به حماه رسیدیم وقت نماز شده بود، نماز صبح را خواندیم. همه اینها آزمایشی بود که ببینیم بشار و سرهنگ محمد چه اندازه به حزب‌الله توجه دارند؟ حاج رضوان گفت: شنیده‌ام که اینجا پهپادهای روسی وجود دارند. سرهنگ گفت: بله. رضوان گفت: دوست داریم اگر بشود پرواز کند آن را ببینیم. که درخواست ما اجابت شد. آزمایش بعدی حاج رضوان این بود که گفت: سرهنگ! ما شنیده‌ایم که شما موشک‌های خوبی می‌سازید. گفت: بله. گفت: می‌شود تعدادی از آنها را به ما بدهید؟ سرهنگ فکری کرد و گفت: بگذارید من یک میدان تیر بگذارم؛ شما بیائید کاربردش را ببینید و بعد راجع به واگذاری موشک‌ها صحبت ‌کنیم. پیدا بود که می‌خواهد برود استمزاج کند و ببیند با این درخواست چه کند؟. یک هفته طول کشید،‌ خبر داد که میدان تیر آماده است بیائید.

 

عماد (حاج رضوان) از روز اولی که با او آشنا شدیم محاسن داشت. اما شبی که پیش سرهنگ رفتیم، با کلاه و عینک و اصلاح صورت، قیافه‌اش را کاملاً تغییر داده بود و به سرهنگ محمد هم اسم مستعارش را گفت. در میدان تیر موشک شلیک شد. 95 کیلومتر برد داشت. با هلیکوپتر رفتیم و محل اصابت موشک را دیدیم. عماد از من پرسید: چند تا درخواست کنیم؟ گفتم: نمی‌دانم چند تا می‌توانند بدهند؟ پرسید: دوهزار تا خوب است؟ گفتم: موشک آر.پی.جی نیست که دوهزار تا درخواست کنیم. دویست تا هم بدهند خوب است. اگر بگوئیم دوهزار تا، خواهند گفت اینها اصلاً نظامی نیستند که دوهزار تا موشک درخواست می‌کنند. رضوان گفت: بله ما نظامی نیستیم ولی ما چریک هستیم و یک کاغذ برداشت و دوهزار موشک درخواست کرد. سرهنگ نگاهی کرد و گفت: می‌برم خدمت جناب بشار .حدود یک هفته بعد سرهنگ پیغام فرستاد و گفت: رئیس جمهور دستور داده‌اند که هر چه دارید بدهید و آنچه می‌سازید بدهید تا دوهزار موشک تأمین شود.من آمدم ایران و رفتم خدمت آقا رحیم، فرمانده وقت سپاه برای ارائه گزارش و گفتم: الحمدلله اوضاع خوب شده است و در مورد موشک‌ها توضیح دادم...، آقا رحیم پرسید: قرار است به شما دویست تا موشک بدهند؟ گفتم: خیر، قرار است دوهزار تا بدهند. تا الان پانصد تا گرفته‌ایم. پرسید: خودت دیده‌ای؟ گفتم: در انبارهای خودم است! و گفتم که آقا سید حسن می‌گفتند ما وقتی رفتیم خدمت آقا، برای کسب تکلیف در مورد بعد از حافظ اسد، فرمودند: از کجا می‌دانید که خدا یک کسی بهتر از حافظ اسد را به شما ندهد؟ ما در صحنه دیدیم که بشار خیلی بهتر از قبل به ما کمک کرد.

 

 

                               



  ارسال نظر جدید:
      نام :        (در صورت تمایل)

      ایمیل:      (در صورت تمایل) - (نشان داده نمی شود)

     نظر :