موضوعات ‌مرتبط: سیاسی امام و رهبری

a/175665 :کد

مبانی استعمارستیزی در اندیشه رهبر انقلاب چیست

مبانی استعمارستیزی در اندیشه رهبر انقلاب چیست؟

  چهارشنبه ۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۴ — ۱۳:۵۰
تعداد بازدید : ۵۵   
 تحلیل ایران -مبانی استعمارستیزی در اندیشه رهبر انقلاب چیست؟

کارشناسان می‌گویند، استعمارستیزی در اندیشه رهبر انقلاب نه‌تنها یک رویکرد سیاسی، بلکه برخاسته از مبانی فقهی، تمدنی و قرآنی است که بر اساس آن، دفاع از هویت امت اسلامی، مقابله با سلطه فرهنگی و اقتصادی غرب،

به گزارش تحلیل ایران، در آستانه برگزاری همایش ملی «ما و غرب در آراء و اندیشه حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای مدظله‌العالی»، پیش‌نشستی علمی با موضوع «بررسی مبانی فقهی استعمارستیزی از منظر رهبر معظم انقلاب» برگزار شد.در این نشست، حجت‌الاسلام و المسلمین علی‌اصغر نصرتی، حجت‌الاسلام و المسلمین روح‌الله شریعت و حجت‌الاسلام و المسلمین ذبیح‌الله نعیمیان به ارائه دیدگاه‌ها و یافته‌های علمی خود در این حوزه پرداختند.در این نشست، ابعاد گوناگون اندیشه فقهی رهبر معظم انقلاب در مواجهه با استعمار نو و کهن، تحلیل فقه‌السیاسة در مواجهه با سلطه بیگانه، و نقش علما در مهار نفوذ غرب در جهان اسلام بررسی شد.اساتید حاضر با استناد به بیانات و مکتوبات حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای، بر این نکته تأکید کردند که استعمارستیزی در اندیشه ایشان نه‌تنها یک رویکرد سیاسی، بلکه برخاسته از مبانی فقهی، تمدنی و قرآنی است که بر اساس آن، دفاع از هویت امت اسلامی، مقابله با سلطه فرهنگی و اقتصادی غرب، و حفظ استقلال کشورها، امری واجب تلقی می‌شود.مشروح این نشست در ادامه آمده است:

 

چیستی و ریشه شکل گیری استعمار

 

*حجت الاسلام و المسلمین علی اصغر نصرتی*اگر بخواهیم به موضوع استعمارستیزی، به‌ویژه از منظر مبانی فقهی آن بپردازیم، ناگزیر باید در آغاز، برخی مفاهیم مقدماتی مرتبط را روشن کنیم. مقولاتی مانند چیستی استعمار، روند شکل‌گیری آن، گستره نفوذ سرزمینی‌اش، شیوه‌ها و اشکال نفوذ و سلطه‌اش، دوره‌های تاریخی تطور آن، و همچنین واکنش‌ها و مقاومت‌هایی که در برابر آن در اقصی نقاط جهان شکل گرفته است، نیازمند بررسی هستند. البته با توجه به برنامه‌ریزی جامع این همایش و موضوعات متنوعی که در قالب پوستر هم انعکاس یافته، شاید ضرورتی نداشته باشد که ما این مباحث مقدماتی را به‌تفصیل باز کنیم، اما برای ورود به بحث اصلی خود، ناچاریم به اجمال بر برخی از این مفاهیم توقف داشته باشیم.در دوره‌های گذشته، شاید عنوان «استعمار» صراحتاً استفاده نمی‌شد، اما مصادیق و کارکردهای آن وجود داشت. از دهه پنجاه میلادی، واژه‌ی استعمار بیشتر رواج یافت، اما پیش از آن نیز این پدیده با باطنی مشابه، در جریان بود. استعمار، پدیده‌ای علیه کشورهای ضعیف و بی‌پناه است؛ پدیده‌ای که به دنبال استیلای کامل بر سرزمین‌ها، منابع، حاکمیت سیاسی، نیروی انسانی، فرهنگ و سبک زندگی ملت‌هاست. در واقع، استعمار تبلور هویت غربی است؛ نه یک انحراف در مسیر تمدنی آن، بلکه محصول طبیعی مبانی غربی از دوره رنسانس به بعد است. غرب، برای آنکه بتواند محصول خود، فرهنگ خود و تمدن خود را صادر کند، نیازمند فراهم‌سازی زیرساخت‌های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی در سرزمین‌های دیگر بود. از همین رو، به شکل سازمان‌یافته در این سرزمین‌ها نفوذ کرد و ساختارها را تغییر داد.

 

سلطه‌ی فرهنگی نیز در وجوه متعددی متجلی شد؛ تغییر خط و زبان، دگرگونی در دین و مذهب، سبک زندگی، ایجاد فرقه‌های انحرافی و ساختاری، نمونه‌هایی از آن است. فرقه‌هایی نظیر وهابیت، بهائیت، صهیونیسم مذهبی، و دیگر جریان‌هایی که استعمار در کشورهای مختلف ایجاد کرد، ابزارهایی برای تفرقه‌افکنی و سرگرم‌سازی ملت‌ها بودند تا سلطه‌گر بتواند بی‌مزاحم کار خود را پیش ببرد.سلطه‌ی اقتصادی نیز با امضای قراردادهای انحصاری، اصلاحات ساختاریِ وابسته‌ساز، سرمایه‌گذاری‌های ناعادلانه و تحمیل الگوی اقتصاد تک‌محصولی، محقق شد. نمونه‌ی آشکار آن، اصلاحات ارضی در ایران است که در ظاهر برای آبادانی، اما در باطن برای وابسته‌سازی بیشتر اقتصاد ملی به بازارهای غربی دنبال شد.در تعریف استعمارستیزی، باید گفت که این مفهوم فراتر از مقابله‌ی صرف با استعمارگران است. استعمارستیزی، یعنی مقاومت در برابر همه‌ی وجوه و اشکال استعمار، زدودن آثار و پیامدهای آن، و بازگشت به هویت اصیل با شاخص‌هایی چون استقلال کامل و برابری حقیقی در قدرت و شخصیت در برابر قدرت‌های جهانی.جنبش‌های گوناگونی در جهان در واکنش به استعمار شکل گرفت. جنبش‌های ناسیونالیستی، جنبش‌های استقلال‌طلب، نهضت ملی کردن نفت، و جنبش‌های ضد امپریالیستی مارکسیستی که با نقد نظام سرمایه‌داری به ظهور رسیدند، نمونه‌هایی از آنند. اما بسیاری از این حرکت‌ها، ناقص، هدایت‌شده یا فریب‌خورده بودند. جنبش‌های استقلال‌طلبی در هند، فقط گفتند سلطه‌ی سیاسی و نظامی نباشد، اما زبان، فرهنگ، اقتصاد و حتی روابط حکومتی‌شان همچنان وابسته باقی ماند. حتی فرماندار باید از طرف ملکه انگلستان انتخاب می‌شد.

 

در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، قدرت‌های استکباری در پی تغییر شیفت و بازسازی ساختار سلطه‌ی خود برآمدند؛ به‌گونه‌ای که استعمار سنتی را کنار گذاشتند و استعمار نوین یا ساختاری را جایگزین کردند. هدف، جلوگیری از فرار ملت‌ها به سوی استقلال کامل بود.اما در منظومه‌ی فکری رهبر معظم انقلاب، استعمارستیزی، مفهومی بسیار گسترده‌تر دارد. ایشان بر این باورند که استعمارستیزی فقط محدود به تقابل نظامی یا سیاسی نیست، بلکه یک جریان کامل فرهنگی، تمدنی و هویتی است. استعمار، پازلی کامل از سلطه ایجاد کرده است؛ ما نیز باید آن پازل را برعکس کنیم.بنابراین، مقابله با استعمار، مستلزم بازسازی تمدنی است؛ از تولید علم، رهایی از نرم‌افزارهای غربی، تربیت انسان تراز انقلاب اسلامی، تا صدور ارزش‌های انقلاب اسلامی. راهبرد اصلی، ساخت تمدن نوین اسلامی است. مراحلی که ایشان تبیین می‌کنند: از انقلاب اسلامی، نظام اسلامی، دولت اسلامی، جامعه اسلامی، و در نهایت تمدن نوین اسلامی، همگی حلقه‌های زنجیره‌ی استعمارستیزی واقعی هستند.وقتی این زنجیره کامل شد و ما به موضع تمدنی مستقل رسیدیم، آن‌گاه می‌توان از تعامل تمدنی سخن گفت؛ در آن مرحله است که «الاسلام یعلو و لا یعلى علیه» محقق می‌شود.

 

استعمار و مقابله با آن از منظر قرآن و اهلبیت

 

*حجت الاسلام و المسلمین روح الله شریعتی*نخست نکته‌ای مقدماتی عرض کنم. همان‌طور که اهل فن مستحضرند، در فرآیند دستیابی به حکم شرعی، دو مسیر اصلی پیش‌روی فقیه قرار دارد. یک راه آن است که فقیه مستقیماً با تکیه بر منابع اصلی شریعت یعنی کتاب، سنت، عقل و اجماع و الی آخر به استنباط حکم بپردازد. راه دیگر، آن است که فقیه از همین منابع، قاعده‌ای کلی استخراج کند و آن قاعده را در اختیار مکلف قرار دهد تا مکلف بتواند با شناخت موضوع و انطباق قاعده بر آن، به حکم شرعی دست یابد.در حوزه فقه سیاسی نیز قواعد متعددی وجود دارد که در مباحث متنوع این شاخه از فقه می‌توان از آنها بهره گرفت. تفاوت این دو مسیر از این جهت است که در مسیر نخست، فقیه مستقیماً بر مبنای منابع، فتوا صادر می‌کند یا رفتاری از او صادر می‌شود که مستند به آن مبانی است؛ و در مسیر دوم، آنچه ارائه می‌شود قاعده‌ای است که خود بر پایه همان منابع استنباط شده و کار تطبیق آن با موضوعات بیرونی به مکلف واگذار می‌شود.در این میان، نخستین شرط برای هر دو، چه فقیه و چه مکلف، آن است که موضوع را به‌خوبی بشناسند. شناخت موضوع و آثار آن شرط ابتدایی صدور حکم صحیح است؛ چرا که اگر موضوع به درستی شناخته نشود، حکم صادره نیز احتمالاً دچار خطا خواهد بود. از این جهت، نقش کارشناسان و متخصصان در شناخت دقیق موضوع برجسته است، چراکه آنان با تسلط بر ابعاد تخصصی موضوع، می‌توانند در فرآیند انطباق قواعد بر موضوع، یاری‌گر فقیه باشند.

 

ما در اینجا از مباحث ارزشمند استاد گرانقدر، حجت‌الاسلام والمسلمین نصرتی، درباره «موضوع‌شناسی» بهره برده‌ایم. اما نکته‌ای که بر آن می‌افزایم آن است که در مواجهه با موضوعاتی چون استعمار، لازم است موضوع را به‌طور عمیق و چندبعدی شکافت. استعمار، به‌ویژه از حیث تأثیرات فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی، آثار گسترده‌ای دارد که باید مورد مداقه فقهی قرار گیرد. از جمله این آثار، می‌توان به تهی‌سازی ملت‌ها از هویت اصیل خود، تحقیر شخصیت آنان، از بین بردن عزت و ایجاد ذلت اشاره کرد.قاعده فقهی عزتمندی، که هم در آیات و هم در روایات مورد تأکید قرار گرفته ـ از جمله آیه شریفه «ولله العزة و لرسوله و للمؤمنین» ـ به روشنی حاکی از آن است که حفظ عزت مؤمنان و امت اسلامی یک اصل بنیادین فقهی است. اگر تحقیر ملت‌ها از آثار استعمار باشد، می‌توان با استناد به همین قاعده، آن را مورد نقد و رد فقهی قرار داد.قرآن کریم در آیه‌ای که داستان فرعون را نقل می‌کند، به صراحت به فرآیند استضعاف و تحقیر ملت‌ها اشاره می‌کند: «إن فرعون علا فی الأرض و جعل أهلها شیعاً یستضعف طائفة منهم یذبح أبناءهم...». فرعون، با استضعاف و تحقیر، زمینه تسلط بر آن قوم را فراهم کرد. استعمارگران نیز دقیقاً با چنین رویکردی، ملت‌ها را از منظر هویتی و فرهنگی تحقیر کرده و سلطه خویش را تحکیم بخشیده‌اند.

 

در بررسی بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی، نکته‌ای بسیار قابل توجه یافتم. معظم‌له در تفسیر حدیث شریف «العلم سلطانٌ، من وجده صال به، و من لم یجده صیل علیه» از امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام، تأکید می‌کنند که کسی که فاقد علم باشد، ناگزیر است از اقتدار دیگران تبعیت کند. این همان حقیقتی است که در شعر معروف فارسی نیز بیان شده است: «توانا بود هر که دانا بود».از منظر ایشان، استعمار غرب، مبتنی بر بهره‌گیری از علم صورت گرفت. البته تفکیکی که معظم‌له قائل‌اند میان «علم پاک» و «علم ناپاک» بسیار مهم است. علم پاک، همان است که در تمدن اسلامی و در خدمت حقیقت بوده و موجب تعالی انسان‌ها می‌شود. اما علم ناپاک، ابزاری برای سلطه‌گری و چپاول ملت‌هاست. غرب، با تکیه بر همین علم ناپاک و عقلانیت ابزاری، توانست ملت‌ها را استعمار کرده، ثروت‌هایشان را به یغما ببرد و فرهنگ مصرف‌گرایی را به آنان تحمیل کند.

 

 

                               



  ارسال نظر جدید:
      نام :        (در صورت تمایل)

      ایمیل:      (در صورت تمایل) - (نشان داده نمی شود)

     نظر :